گاهی همچون زمین خواهی خورد که دیگر قادر به بلند شدن نخواهی بود.
داستانهای عاشقانه، کجای این دنیا واقعی بودند؟
تنها دروغهای شیرینی بودند که به آنها دلخوش کرده بودیم.
دلخوش کرده بودیم تا رمان عاشقانه از این سیاهی حقیقی رها بشویم.
دریغ از دانستن آنکه حتی همان داستانهای عاشقانه هم،گاهی سرشار از خون و قتل هستند. خونهایی که چه بیگناه و چه باگناه، بر زمینهای دنیای داستانها میچکن اما اینبار برای من، توی داستان نبود.
بلکه درست در مکانی بود که میخواستم بیشتر از قبل به عشق داستانها ایمان بیاورم.
گویی در حال غرق شدن در عاشقانههایشان بودم.
اما الان به سیاهی برگشتم. اکنون می دانم….
بدون هیچ داستان عاشقانهای، تقدیر نهایت این جادهی پر پیچ و خم ایستاده است.
بدون عشق، مقصدی که همیشه از پیش تعیین شده!
با تمام توانم میدویدم، نه، نه باید خودم رو برسونم. باید هر طور شده مانعش بشم. اگر اون کار رو بکنه برای همیشه هممون بدبخت میشیم.
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@