با عجله ماشینو بردم تو پارکینگ منتظر آسانسور بودم که خب از شانس من باز دیر میاد! پس پلههارو دوتا یکی میرم باز با عجله خودمو به طبقه چهار رسوندم و با تقی به در وارد آزمایشگاه شدم، خوشبختانه آقای وین هنوز نیومده.
– هی الیزا آقای وین نیومده نه؟
باز که تو دیر اومدی! بعدم الیزا نه الیزابت، ثانیاً آره نیومد امروز گفت دیرتر میاد.
نفس راحتی کشیدم و با خیال راحت روپوش سفیدمو پوشیدم، موهامو بالا دم اسبی بستم که مزاحم کارم نشن. راستی الیزابت یکی از دوستای خوبمه که از وقتی وارد راهنمایی شدم با هم آشنا شدیم، البته اون یه نامزد داره که همش به خاطر کارش هی لندن و واشینگتنه، راستش خودمم یادم نمیاد آخرین بار کِی دیدمش.
اوه آقای وین اومد:
– خب خب همتون جمع شید کارتون دارم.
آقای وین یه مرد چهل ساله لاغراندام و غرغروئه ولی خب کارش واقعا عالیه.
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@
ایدی روبیکا : mohammad_233@