خاله فَفَر یک وری روی مبل لم داده و سیگار گوشه ی لبش دود می کند. این جور که زل زده به صفحه ی تلویزیون انگار که خودش سرمربی تیم فوتبال است و اگر ببازند بدبخت می شود. برای هزارمین بار به این فکر می کنم که باید اسمش را می گذاشتند خاله فریدون نه خاله فرزانه و این فکر هربار که می بینمش آنقدر تر و تازه است که باز هم خنده ام می گیرد. کف دست هایش را محکم می کوبد به هم و جلوی تلویزیون راست می ایستد. چند ثانیه خیره می ماند به بازیکنانی که یکی یکی از توپ جا می مانند بعد غر می زند: تف تو روحتون با این فوتبال بازی کردنتون توپ از بالای دروازه ی خالی بیرون می رود. کانال را عوض می کند و سیگارش را با حرص روی کپه ی سیگارها خاموش می کند: حیف پول که میدن اینا هیچی از حرف هایی که می زند
سرم نمی شود ولی او یکی از آن طرفدارهای دوآتشه تیم محبوبش است. بین همه ی آدم هایی که می شناسم فقط سمیه عاشق خاله ی شصت و یک ساله ی من است که از قضا خودش هم هیچی از فوتبال سرش نمی شود ولی یک نجوای درونی می گوید سمیه پیر که بشود می شود کپی دوم خاله ففر منهای فوتبال و سیگار. سیگار دیگری آتش می زند: سیما زنگ نزد؟ حالا مطمئنم که اسم فریدون بهش می آید. من هیچ وقت ساناز را این طور با خشونت صدا نکرده ام. می گویم: نه خودم زنگ زدم خب حال برژیت باردو بانو خوب بود؟ می خندم: خوبه. هنوز یه هفته مونده تا بچه بیاد. الهی قربونش برم نازکش را بالا می برد: قربون ابروهای خدای کریم. والا ما که این قدر دلمون تاپ تاپ نمی کرد واسه اومدن شما. وقتی به دنیا اومدین اینقدر زشت بودین هی دعا
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@