صدای خندههامون کافهی فسقلی و کم نور رو پُر کرد. تینا با ناخنهای کاشته شده و لاک قرمز خوردهاش نیشگون محکمی از بازوی نیمه ورزشکاری مهرنوش گرفت و بین خندههای بقیه غُر زد. – جونم مرگ شده اومدیم یککوفتی بخوریم کتاباتو جمع کن از این وسط. مهرنوش درحالی که با استرس به عقب و جلو تاب میخورد عینک مطالعهی گردِ فلزی به صورت استخونیش زار میزد، صفحهی کتاب رو تند ورق زد: -توروخدا بذار بخونم غروب امتحان دارم. صدای مردونهی سینا توجمو جلب کرد: – ولش کن دختر این بچه اگه کوئیز زبانشو کامل نیاره از باشگاه محروم میشه. مهرنوش که تیکهی کلام سینا رو گرفته بود، رمان عاشقانه طبق معمول خیلی زود بهش برخورد و با بغض کتابشو بست و عینک درحال سُر خوردن رو با انگشت اشاره به بالا هول داد: -اصن تقصیر منه روز امتحانم اومدم اینجا باید تا شروع کلاس بعدی میرفتم کتابخونهی دانشگاه.
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@