نهال چشمش را بست و کمتر از چند لحظه باز کرد دیگر کنترلی بر رفتار و احساس برانگیخته شده اش نداشت وقتی کلمات از دهانش بیرون ریختند تمام احساس درونش را به نمایش گذاشتن برجسته و خشکش به شدت می لرزید و او را بسیار ترحم برانگیز نشان می دهد. داد … پدر و مادر جوان من زیر خروارها خاک رفتن در حالیکه قاتلش خوش و خرم دارد زندگی می کند.
جناب سرهنگ گفتنش به حرف آسونه سه ماهه نفس کشیدم اما زندگی نکردم، سه ماه برای شما فقط سه ماهه وهیچ… اما برای من لحظه به لحظش دقیقه به دقیقه اش عذاب بود هر نفسی که کشیدم بازدمش با آرزوی مرگ بود پس می خواستم می کنم. ازم نخواستید صبر کنید کمکم کنید تا اگه قرار باشه زنده بمونم و زندگی کنم پای اون قاتل را زیر چوبه ی دار ببینم
کمکم کنید آخرش هم با شکستن بغضش بود دست لرزانش را گرفت و هق زد سنگینی نگاه سرهنگ را روی خود احساس می کرد و کجا بود پدرش تا یک دانه دخترش را تا این حد حقیر و ضعیف دید. سرهنگ از جای خود بلند دستمال کاغذی رو برداشت و مقابلش ایستاد دلش برای آن دختر که دراین سن کم یتیم و بی کس بود می سوخت نهال دستمال رو گرفت اشک چشمش را پاک کرد و نگاه بی پناهش رو به دوخت و همین نگاه محزون. دل سرنگ رو لرزاند
و تصمیم خیلی سختی رو در چند لحظه گرفت و سعی کرد به عواقبش نکند … یکی هست که میتونه بهت کمک کنه هر کلمه ای که از دهانش خارج می شه با شک و فکر کرد نهال ناخواسته از جای خود بلند شد و بارقه کرد. ای از نور امید در دلش تابیده بود نگاه منتظرش رو در چشم سرهنگ دوخت..
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@