نوشته های عاشقانه

♥≈♥≈♥≈♥≈♥  نام رمان: افسانه ی وادی سلاطین نویسنده: الهام سواری موضوع: عاشقانه / دارم / تاریخی تعداد صفحات: 107 ♥≈&hear

ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
لوله کشی برق ساختمان سقف تیرچه بلوک با لوله خرطومی 0 74 mohammad
آموزش سیم کشی کلید دو پل با نقشه 0 118 mohammad
علائم خرابی و تست شارژر موتور سیکلت 0 453 mohammad
تبدیل شارژر پنج سیم به چهار سیم موتورسیکلت 0 214 mohammad
دانلود فیلتر شکن پرسرعت و قوی اندروید vpn for android 0 301 mohammad
کانال تلگرام سیگنال vip بورس رایگان 0 162 mohammad

رمان افسانه ی وادی سلاطین

  • 14:37
  • 223  بازدید

دانلود رمان افسانه ی وادی سلاطین نویسنده الهام سواری

رمان افسانه وادی سلاطین

قسمتی از رمان افسانه ی وادی سلاطین

پسر لبخند بر لبان خشک و ترک خورده‌اش می‌نشیند و آب دهانش را قورت می‌دهد. پادشاه به همراه پسر به خانه‌ی آن‌ها می‌رود، درب خانه باز است پادشاه به پسر می‌گوید:

– تو برو پسر تا وضعیت‌شان بد نباشد و پشت‌ سرت من می‌آیم.

پسر سری تکان می‌دهد و وارد می‌شود بلند می‌گوید:

– مریم من آمدم.

با صدای سر و صدای خواهر پسر می‌آید، رمان عاشقانه گویی با کسی جر و بحث می‌کند و صدای مادرش می‌آید که می‌گوید:

– از جانمان چه می‌خواهی؟!

پسر که وارد خانه می‌شود پادشاه جلال پشت سرش وارد می‌شود و مرد میانسال را می‌بیند که روسری دختر در دستش است و جلوی او ایستاده پادشاه به سمت مرد می‌رود و روسری دختر را از درون مشتش بیرون می‌کشد و دندان‌هایش را روی هم جفت می‌کند.

سفیدی چشمانش قرمز می‌شود و با نعره‌ای سیلی محکمی نثار صورت چاق مرد می‌کند و مرد به گوشه‌ای پرت می‌شود. سرش به دیوار می‌خورد و بی‌هوش می‌شود، پادشاه رو به دختر می‌کند و می‌گوید:

– حالتان خوب است؟ اذیتتان که نکرد؟

دختر دو دستش را از روی سرش برمی‌دارد و موهای لخت مشکی‌اش را از روی صورتش کنار می‌زند و چهره‌ی زیبای دختر نمایان می‌شود؛ پادشاه قدش را راست می‌کند و مات به چهره‌ی وحشت‌زده‌ی دختر می‌نگرد. 

من را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید