دانلود رمان سین مثل اوتانا نویسنده یاسی جی اچ ار

قسمتی از رمان سین مثل اوتانا
لباس بلندش را پوشید، لباس کوتاهتری هم روی آن مچبندهایی از چرم گاو دور آستینهای بلند لباسش پیچید تا بلندیاش دست و پاگیر نباشد.
موهایش را از دوطرف بافت. روسری بلندی بر سرانداخت و با قاب فلزی زیبایی روی سرش محکمش کرد.
از خانهاش که نه، خرابهای که حکم خانه را داشت خارج شد. بقچهای که حاوی نان بود همراه مشک آب را بر دوش انداخت.
نگاه آخرش را حوالهی خرابهیشان کرد.
خرابهای که خرابه نبود اما شد به لطف چند دزدی که نمیدانست از کجا یکهو پیدایشان شد و به آتش کشیدنش.
لحظهای چشم فروبست. عقب عقب رفت تا دستش را به افسار اسبش بندکرد، چشمانش را گشود و همراهش قطرهای آب شور از چشمش روانه شد.
میدانست حداقل دوماهی بلکه بیشتر در راه است. آخر از کاپادوکیه تا مصر راهی بود بس مشکل و طاقتفرسا…
با هرتکانی که میخورد، صدای خلخالهای از جنس نقرهاش، طرحی میشد و بر ذهنش نقش میکشید.
طرحی که چهرهی مادرش را هر لحظه در ذهنش ترسیم میکرد باید قبل از جنگ خود را به خانوادهاش میرساند.
خانوادهای که متشکل میشد از پدر و مادری دلسوز…
سریع خود را به بالای سرش رساند. چهرهاش خاکی بود و ابروانش پیچیده درهم.
ستی واقعا شگفتزده شده بود! بار اولش بود که به غیر از پدرش با مردی دیگر روبه رو میشد. مردی که نیم تنهاش غرق در خون بود!