دانلود رمان تمام قلبم مال تو نویسنده بهاره شریفی

قسمتی از رمان تمام قلبم مال تو
ده روز مانده به عروسی بهرام بود و بهناز مشغول دوختن لباس که متوجه شد نخ یکی از رنگ های مورد نظرش تمام شده بهار را صدا زد و تکه پارچه ای به دستش داد و گفت: بهار من یه خرازی تو خیابون اصلی دیدم. بدو برو نخ رنگ این پارچه رو برای من بخر و بیار بدو آبجی. این نخ باشه من کار این لباسم امروز تمام میکنم عصرم میخوام برم خونه دیگه صدای رضا در اومده. بهار مردد ماند چکار کند. _ولى بهناز من تنها میترسم برم. خودت که می دونی چی شده. _بابا می خوای تا سر کوچه بری و بیای من
همون اولم باروم نشد که این کارا کار صادق باشه اتفاق بوده دیگه. برو چیزی نمیشه. بهار با فکری مشغول لباسش را عوض کرد و مانتوی مشکی اش را پوشید و با کیف پولش از خانه خارج شد. نگاهش را با ترس به اطراف می گرداند تا مطمئن شود کسی منتظرش نیست تا بلایی بر سرش بیاورد ولی بهار هرگز متوجه نبود که صادق همیشه خودش توی یک ماشین کشیک او وخانواده اش را می کشیده و بعد از آنکه بهنام او را به مدرسه می رساند. منتظر فرصت است تا فکرش را عملی کند. بهار با تردید از خیابان
عبور کرد و وارد مغازه شد نخ را خرید و با عجله برگشت. درست روبه روی خیابان خودشان بود که صدای ترمز ماشینی را شنید. تا به خودش بیاید کسی از پشت بغلش کرد و کشان کشان به طرف ماشین می برد. بهار وحشت زده شروع به دست و پا زدن کرد داشت از حال میرفت ولی به خودش نهیب زدن الان وقت ضعف نشان دادن نیست. دست مردی که او را سخت در آغوش کشیده بود با تمام قدرت گاز گرفت دست مرد برای لحظه ای رها شد ولی قبل از اینکه بهار بتواند فرار کند مچ دستش را دوباره چنگ زد.