دانلود رمان دلبر کفرستان نویسنده راحانّا (حنانه .س)

خلاصه رمان دلبر کفرستان
دیری نپایید تا بهخوبی دریابد در آن هیچستان هیچ راهی نیست بهسوی هیچ و در مقابل آن همه هیچ، هیچ را نمیشود از پیچ گذراند.
خُلق تنگ بود و آنجا نیز. نفس نیز، تمام دنیا و راههای پیشِ رو نیز…
زانوی راستش را کمی بالا و پایین برد تا از سالم بودنش اطمینان حاصل کند. رمان عاشقانه باید میتوانست با تکیه بر آن بدود. چیزی به قرار معینشده نمانده بود.
هردو پایش از شدت بیتحرکی گز گز میکردند و خواب رفته بودند؛ اما چشمهای ساهرش مایل به بیداری بودند و گوشها همچنان مستعد و مستمع برای سمع سطری چون “بازگشتم، بمان تا نجاتت دهم”.
لبهای خشک و کبودش را با زبان تر کرده و زیرلب به شماردن ثانیهها ادامه داد. هنوز پنج ساعت هم از رفتنش نگذشته و کو تا گذر از سیاهی شب؟!