دانلود رمان بی تابی ماهی نویسنده سمیرا چرمی

خلاصه رمان بی تابی ماهی
داشتم از دانشگاه میزدم بیرون که با صدای چند تا بوق متوجه رهی شدم با لبخند سمتش رفتم و سوار ماشین شدم و گفتم : سلام بر داداش خوش غیرت خودم لطفاً کولر رو تا آخر زیاد کن که حسابی گرممه.با لبخند و اخم ساختگی گفت: چشم قربان ولی حداقل اون بی صاحاب رو بکش جلو بعد بگو خوش غیرت.
خندیدم و مقنعهام رو جلو کشیدم که طبق معمول گفت: رمان ماهی…
کامل به سمتش چرخیدم و گفتم: جون ماهی
در حالی که کامل حواسش به رانندگی و ترافیک جلو دانشگاه بود، گفت: مرگ من یکم توی پوششت مراعات کن.
منم که همیشه حواسم بود،گفتم: چشم خان داداش تو که میدونی حواسم هست.
به خونه رسیدیم، جلوی در خونه نگه داشت و گفت: تو برو داخل، من جایی کار دارم، میرم و میام.
پیاده شدم، کلید انداختم و وارد حیاط شدم. اون قدر گرم بود کههمون لحظه مقنعم رو درآوردم و نشستم لب حوض و شروع کردم به پاشیدن آب توی حیاط.