دانلود رمان تیتراژ آخر زندگیم نویسنده صبا طهرانی

قسمتی از رمان تیتراژ آخر زندگیم
حقوق ماهانهام رو گرفته و با ذوقی وصف ناپذیر مشغول شمردنش شدم.
– صحرا جان میخوای از فردا شیفتت رو کمتر کنی؟
تمام ذوقم در لحظه فروکش کرد. ترس در چشمانم دوید و نگاه دودو زدهم رو از مقنعهش به صورتش سوق دادم.
– من کاری کردم که میخواین اخراجم کنین؟
نگاه مهربانش رو به صورت رنگ پریدهم دوخت و با لحن مادرانهای که رنگش برام ناآشنا بود، گفت:
– نه عزیزم! درست نیست دختر مجرد و خوشگلی مثل تو تا این وقت شب کار کنه.
نفس آسودهم رو رها کردم و رمان عاشقانه با لبخند نصفه نیمهای گفتم:
– شما که بیشتر از هرکسی میدونی من چقدر به این کار نیاز دارم! دخل شب بیشتر از صبحه.
نگاهش رو پایین انداخت و مشغول بررسی حساب و کتاب شد:
– به من مربوط نیست گلم! این فقط یه نظر بود. حالا هم زودتر برو خونه دیر وقته.