دانلود رمان کوتاه انتظار نویسنده یهدا رضایی (یگانه)

قسمتی از رمان کوتاه انتظار
تا جاگیری ماه در دل آسمان شب خیرهی محوطه شدم و لحظات رنجآور گذشته را در ذهن مرور کردم اما هیچ راه فراری نبود جز سوختن و ساختن!
به ناچار برخاستم. رامین داخل اتاق برابر آینه ایستاده بود و موهای لخت سیاهش را شانه میزد، وسواسش بر ظاهر سبب میشد بیشتر اوقات روزش را صرف رسیدگی به تیپش کند؛ عادتی که او فاقد آن بود. در عین آراستگی نوعی سادگی میان ظاهرش پدیدار بود که هربار دلم را به هول و ولا میانداخت.
– آبروم رو نبری نگار، یک جوری باشی که وقتی کنارم میایستی مثل شاهزاده و گدا نباشیم دختر.
ادکلن گران قیمت و مارکش را از میز درآور به دست گرفت و با ملایمت به گردن و مچ دستش پاشید. لباسهایم را از کمد بیرون کشیدم و بیتوجه به حضور رامین بر تن پوشاندم.
همسرم بود و این حماقت دیوانه کننده را پذیرفته بودم. نمیتوانستم لجاجت کنم در حالی که انتخاب خودم بود.
هنوز پالتوی چرم قهوهاییم را بر ژاکت کرمم نپوشیده بودم که رامین در کنارم قد کشید.
– خوبه بهت گفتم درست و حسابی لباس بپوش نگار، چرا میخوای رو اعصاب من یورتمه بری؟ با کی میخوای بجنگی؟ آدم باش.
تن لرزان و سستم را به پیش هل داد و خودش پشت سرم ایستاد، نگاهش بر لباسهای کمدم گردش کرد. بارانی خوش دوخت سرخابیم را به دستم داد.