با لایکا وارد ویلا شدیم، دستش رو گرفتم همیشه وقتی وارد این خونه میشدیم دست و پاش میلرزید، درست برعکس من که این خونه تو تکتک عضوهام نفوذ کرده بود و بهم آرامش میداد. نگاهم رو در حدقه چرخوندم تقریباً دو ماهی میشد که به اینجا، سر نزده بودم تم خونه رو به خواستهی من عوض کرده بودن، این حس غرور، دوباره به سراغم اومده و وجودم رو قلقلک داد.
این خوب بود و البته واسه شکارهایی که تو راه داشتیم این حسم داشت تیزتر میشد. رمان عاشقانه تم خونه به دو رنگ سیاه یعنی اصالت و سرخ یعنی خون آرایش شده بود که مثل لباسی خواستنی به تنش نشسته بود.
چشم چرخوندم نگاهم به تابلوهای روی دیوار لغزید. عکسهای جنایی، تابلوها، همه چی وحشتناک بود. این واسه من خوب بود، سرم رو تکون دادم و نگاهم رو به روبهرو دوختم و قدمهام رو محکم کردم. و یک بار دیگه دستهای لایکا رو فشردم و پلهها رو یکییکی طی کردم.
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@