فکرش از همیشه درگیرتر است اما صبوریِ بیش از حدش نمیگذارد ذرهای از رنگ رخسارش تیره و دگرگون باشد… شیر سماور را باز میکند، آب جوش با فشار وارد استکان لب پریدهاش میشود. سر بلند میکند، از پنجرهی کوچک آشپزخانه حیاط را میبیند. هوا ساز ناکوک میزند باد لباسهایش را روی بند رخت میرقصاند آسمان تیرهتر و دلگیرتر از همیشه است. از آشپزخانه کوچکش پا روی فرش شش متری اتاق خانه میگذارد و در ورودی آهنی را باز میکند.
دمپایی پلاستیکی را به پا میزند، دستش را دراز میکند و قدم برمیدارد لباسها را از روی بند چنگ میزند رمان جدید موهایش در آسمان میرقصد باد حتی لباسهای تنش را به بازی گرفته. صدای زنگ در و بعد هم کوبیدنش باعث میشود دست نگه دارد، کسی را ندارد بیشک تنها رفیق شفیقش بود با دستی پر از لباس به طرف در ضد زنگخورده و کوچک میرود و در را با هول به طرف بیرون باز میکند. صورت غرق در آرایش نوا دلش را تکان میدهد، نوا که میبیند خشکش زده با حرص میگوید: – برو اونطرف دیگه باد تمام زحمتهام رو به فنا داد. کنار میرود نوا به طرف در آهنی پا تند میکند، رمان عاشقانه تنها جاییست که همیشه آرامش دارد، اتاق شش متری و آشپزخانهی چهار متری رفیقش… کفشهای پاشنهدارش را در میآورد به زمین و زمان ناسزا میگوید از باد هم شاکی است.
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@