“رامش” بزور مقنعمو روی سرم نگه داشتم و با اخمای توهم از این لباس فرم مسخره و بر گشت دوباره به مدرسه سمت پله ها راه افتادم تا برم توی حیاط و پاتوقمون. هانا و کیان اونجا منتظر منو جانان و ساحل بودن ولی خب جانان خانوم تا چشمش به آینه خورد مشغول مرتب کردن موهاش و گرفتن فیگورای مختلف جلوی اینه شد، منو ساحلم چون اصلا حوصله ی صبر کردن نداشتیم خودمون راه افتادیم تا بریم پایین. هنوز پامو روی پله ی اول نذاشته بودم که صدای داد جانان اومد: صبر کنین منم بیـ جیغ…
جانان روی تک تک پله ها میوفتاد و پایین می رفت، مثل وقتایی که مثلا میخوای نشسته از روی پله ها دونه دونه پایین بری اون با شدت از پله ها قل میخورد، یعنی دقیقا مثل سرسره بازی ساحل با ریتم و قیافه ی خندون با هر بار بالا رفتن و پایین اومدن جانان میخندید بالاخره پله ها تموم شد و جانان با ماتحت صاف شده و قیافه ی جمع شده پایین پله ها افتاد. نمی تونستیم از شدت خنده خودمونو کنترل کنیم و با صدای بلند می خندیدیم نه فقط ما، بلکه هر کی توی راه رو بود هم می خندید. جانان با بدبختی پا شد و گفت: ذلیل نشید الهی! منو مسخره میکنین؟ بیشعورای مفنگی…
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@