نوشته های عاشقانه

دانلود جدید ترین رمان های عاشقانه , احساسی, اجتماعی بدونن سانسور, دانلود جدیدترین کتاب های اموزشی و درسی کتاب اشپزی و علمی و سیاسی و مذهبی

ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
کانال پول داغ بورس | فیلتر پول داغ 0 646 mohammad
فیلتر کد به کد حقیقی به حقوقی | خروج پول حقیقی 0 148 mohammad
فیلتر کد به کد حقوقی به حقیقی | ورود پول حقیقی 0 85 mohammad
فیلتر سرانه خرید حقیقی دو برابر سرانه فروش حقیقی 0 184 mohammad
فیلتر اردر ترس در بورس 0 107 mohammad
فیلتر اردر حمایتی در بورس 0 122 mohammad

رمان عطر بارون بوی سیب

  • 11:44
  • 30  بازدید

دانلود رمان عطر بارون بوی سیب نویسنده م.اسماعیلی

دانلود رمان عطر بارون بوی سیب نویسنده م.اسماعیلی

قسمتی از رمان عطر بارون بوی سیب

محمودی روی دو پاهاش نشست، با تقلای فراوون اون بسته‌ای رو که از ظهر توی کشوی میزش دیده بود و از سر تعجب فقط ساعت‌ها بهش خیره شده بود رو بیرون کشید.

یه بسته خوب مهر و موم شده و مستطیل شکل و سنگین که معلوم نبود توسط کی و چه جوری تو کشوی میزش جا شده! رمان عاشقانه بسته رو روی میز گذاشت و بعد روی صندلی نشست و خیره شد بهش، داشت حدس می‌زد که اون تو چی می‌تونه باشه، اصلاً این بسته کی رسیده که اون حالا متوجهش شده؟ چه کسی می‌تونه اون رو فرستاده باشه؟
تو تقلای ذهنی خودش بود که دست‌هاش بی‌اراده جلو رفت و چسب رمان روی پاکت رو به ضرب سریعی کند. از توی پاکت، انبوهی از کاغذهای سیاه شده رو بیرون کشید و خیلی زود عینک آویزون روی سینه‌ش رو به چشم زد.

کاغذها رو زیر و رو کرد و چند خطی رو خوند و بعد متوجه شد چیزی شبیه یه داستان یا زندگینامه رو داره مطالعه می کنه. برگشت به صفحه اول، نه نام نویسنده‌ای بود و نه هیچ نشون یا آدرس و شماره تلفنی! کاغذها رو با هم یه دسته کرد و باز خیره شد به خط خوش نوشته‌ها…

رمان سوگند به دست هایت

  • 14:04
  • 175  بازدید

دانلود رمان سوگند به دست هایت نویسنده میم.الف (مهسا ٩٣)

دانلود رمان سوگند به دست هایت نویسنده میم.الف (مهسا ٩٣)

خلاصه رمان سوگند به دست هایت

 دانلود رمان سوگند به دست هایت داستان درمورد رها باستانی؛ دختر آروشا و اوستا هست که بخاطر شباهت زیاد به مادرش همه آروشا صداش میزنن. زندگی رها گره میخوره به گذشته مادرش و رها میره تا معماهای جلد اول رو حل کنه. عاشق میشه و به دست های عشقش سوگند میخوره که همیشه پاش بمونه.دوباره نگاھی به بچه ھا انداختم که کبود شده بودن رو تخت، منم بالشو از زیر پیرھنم در آوردم و شوت کردم سمت بھزاد که صاف

خورد تو صورتش .بعد برگشتم سمت سحر که با تعجب نگام میکرد .یه لبخند گله گشاد تحویلش دادم ،پریدم لپشو ماچ کردم :

چیه زن عمو؟؟ گیج میزنی چرا؟نشناختی؟ رمان داشتم ادای عروس آیندتو در میاوردم دیگه!

سحر زد زیر خنده:بھار رو میگى؟

با خنده سرمو تکون دادم .میون خنده ھاش زد رو شونم و گفت:

پایین منتظرم دیر بجنبین عمتون تیکه تیکه میکنه ھمتونو!

و رفت. دوباره صدای خنده بچه ھا بلند شد با افسوس نگاشون کردم و گفتم:پاشین جمع کنین خودتونو بابا.

بھزاد:-وای دختر یعنی کپی برابر اصل ھا!بِگُم باباا (ھمون گمشو) من کجام شبیه اون دختره لوسه؟

رمان اگه گفتی من کیم

  • 14:27
  • 262  بازدید

دانلود رمان اگه گفتی من کیم نویسنده طباطبائی

دانلود رمان اگه گفتی من کیم نویسنده طباطبائی

قسمتی از رمان اگه گفتی من کیم

شب اومدم خونه بابامم هنوز نیومده بود
خونه هم ماشاالش باشه از تمیزی برق میزد بله دیگه ناسالمتی شوورم داره میاد
پاتوق اصلی مامانم پای تلفنه از در رمان که وارد شدم دیدم بله خانوم کجاست؟
-سالم عشقم تلفن سوخت یه ذره نفس بکش هوا کم نیاری؟
مامان-عزیزم گوشی دستت
دستشو گذاشت دهنه ی گوشی یه نگاه خبیثانه بهم کردو…..
-سالمو درد صداتو بیار پایین مهناز)دوسته مامانم(میشنوه صدا که نیست انگار سیستم
ماشین رو حنجرش بستن
-خو تن صدام باالس مگه دسته منه
+سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال رو کاناپه دراز کشیدم کنترل
تی وی رو برداشتم شروع کردم به زیرورو کردن ماهواره
بعد نیم ساعت مامان رضایت دادو تلفنو قطع کرد
-خب چه خبرا مهنازی خوب بود؟
مامان-۱۰۰ دفعه گفتم نگو مهنازی مگه هم سنته این جوری صداش می کنی؟
مامان-یه خاله مهنازی،مهناز جونی،جهنمو ضرر مهناز خانومی واال کشمشم دم داره اون خودش حرفی نمی زنه شما جاش ناراحت می شی؟حاال مگه چی گفتم؟
۱۹سال ازم بزرگتری این افکاره بزرگونت منو کشته باشه بابا دیگه نمی گم گاهی یه گیرای بنی اسراییلی میدی که شک میکنم واقعا فقط
+ما بین کل کالی ما یک اهنگ شاد قر دار پخش شد منم بی جنبه…..

رمان گیسو کمند

  • 12:49
  • 355  بازدید

دانلود رمان گیسو کمند (جلد اول و جلد دوم) نویسنده نگین حبیبی

دانلود رمان گیسو کمند (جلد اول و جلد دوم) نویسنده نگین حبیبی

خلاصه رمان گیسو کمند

پیاده شین… با چشمای بسته به زور و احتیاط پیاده شدم… نمی‌دونم چجوری وایسادیم چجوری حرکت می‌کنیم… فقط یکی راهنماییمون می‌کرد…صدای دری اومد و بعد ما وارد شديم… با وارد شدنمون باد خنکی به صورتم خورد… چقدر اینجا خنکه… مرده گفت: بردارینشون. رمان چشم بندارو برداشتیم و با دیدن فضای دورمون دهنمون باز موند. البته فضاش شبیه خونه مادام بود. ولی اینجا یکم مدرن تر بود… انگار هر گوشه ای گیر میاوردن یه عتیقه میذاشتن… جام و گلدون و…. مرده اشاره کرد به پله ای که به سمت پایین می‌رفت…

همگی رفتیم پایین… نگاهی گذرا به خونه انداختم… خلوت خلوت چرا نگهبانی نیست؟ خونه‌ی مادام قدم به قدم یه بادیگارد بود… چشم چرخوندم که دوربینارو دیدم… بگو پس! خیالشون راحته… وقتی رسیدیم پایین دری رو با کلید باز کرد و وارد شد… همگی وارد شدیم… حس خفگی می‌ کردم نه پنجره ای نه چیزی… یه راهروی طولانی که ته راهرو یه در بزرگ بود. چقدر خونه‌اش پیچیده بود! ایول به معمارش… یعنی دان اینجاست؟ اینطور که زیبا می‌گفت زیاد سعی نمی‌کنن جا به جایی داشته باشن که مردم مشکوک

رمان دختر شمالی

  • 13:31
  • 645  بازدید

دانلود رمان دختر شمالی نویسنده لیلین

دانلود رمان دختر شمالی نویسنده لیلین

خلاصه رمان دختر شمالی

با رفتنم صدای اعتراض سیما خانوم و سرهنگ روزبهانی بلند شد. آنها می‌خواستند که من در جمع حضور داشته باشم. عمه بهجت به دنبالم آمد و من برای بار دوم وارد اتاق شدم. سیما خانوم برایم در کنار خود جا باز کرده بود همه تلاشم این بود که به مجید و شهلا نگاهی نیندازم. رمان نگاه خشمگینشان را بروی خودم احساس می‌کردم دخترک ریز نقش و زیبایی کنار سیما خانوم نشسته بود و با چشم های کنجکاو و مغرورش سر تا پایم را برانداز می‌کرد حدس می‌زدم که همسر سعید باشد. سیما خانوم گفت: بیا دختر گلم اینجا بشین! کنارش نشستم.

شهلا درست روبرویم نشسته بود و با نفرت نگاهم می‌کرد. آقای میرزایی پدر مصطفی حرف های جدی را پیش کشید و به اصطلاح سراصل مطلب رفت. آن طور که از حرف‌های او فهمیدم نوید خانه نداشت و ماشینی را هم که زیر پایش بود سرهنگ خریده بود. با یکی از دوستانش شریکی عکاسی بزرگی زده بود و خوشبختانه درآمد خوبی داشت هر چند تنها پنج ماهی میشد که از شروع کارشان می‌گذشت با خودم گفتم (ببین آقا نوید جدا از خوش تیپیت نه اخلاق داری و نه یه موقعیت درست و حسابی آخه من به چی توجواب مثبت بدم؟

رمان همه زخم های من از عشق است

  • 10:38
  • 426  بازدید

دانلود رمان همه زخم های من از عشق است نویسنده شمسی جلفا

دانلود رمان همه زخم های من از عشق است نویسنده شمسی جلفا

خلاصه رمان همه زخم های من از عشق است

دو روزی بود که من از همه جا بی خبرم بودم دنیایم فقط شده بود منزلی که در آن زندگی می‌کردم نه کسی می آمد نه کسی می‌رفت فقط یکی دوباری خاله مریم زنگ زده بود و خیلی سفارش کرده بود که مواظب خودم و فرهاد باشم. رمان روز آغاز مسافرتمان بود نمی‌دانستم قرار بود چه در آن مسافرت پیش بیاید من که محروم از دیدن خانواده ام بودم و به لحاظ روحی می‌خواستم با کسی حرفی بزنم که حرفم را بفهمد و مرا درک کند و شاید خاله مریم بهترین گزینه برای

این مورد بود دو روز گذشته خیلی به من سخت گذشته بود چرا که من آدمی نبودم که فقط یک جا بند بشوم من دختر پر انرژی بودم که هر لحظه از جایی صدایم می‌آمد با فارغ بال آماده رفتن شده بودم لباس های که فرهاد برایم خریده بود را داخل ساک کوچکی قرار دادم دوش گرفته بودم و مانتو شلوار مرتبی را بر تن کردم دستی هم بر سر و صورتم کشیدم همانند تازه عروس ها خوشگل شده بودم. جلوی آینه ایستاده بودم که یاد شهیاد باز در دلم جوانه زد.

رمان آرامش بودنت

  • 0:13
  • 460  بازدید

دانلود رمان آرامش بودنت نویسنده عسل کورکور

دانلود رمان آرامش بودنت نویسنده عسل کورکور

قسمتی از رمان آرامش بودنت

با برخورد آب سردی به صورتم، به‌هوش اومدم؛ اما نوری که مستقیم به چشمام می‌خورد اذیتم می‌کرد و مانع از باز کردن چشم‌هام می‌شد.
با یه سیلی روی زمین پرت شدم. دستم روی صورتم بود، چشمام رو آروم باز کردم. دیدم تار بود، دانلود رمان چندبار پشت‌ سر هم پلک زدم که این‌بار یکی با پا توی شکمم زد و بعد فریاد زد:
– چشمات رو باز کن، لعنتی!
با ضربه محکمی که زد، توی خودم جمع شدم. چشمام رو کامل باز کردم که بالأخره دیدم کامل شد. دخترایی رو دیدم که یه گوشه نشستن و دارن گریه می‌کنن. چندتا پسر نزدیک در ایستاده بودن که یکیشون با صدای خشک و سردی گفت:
– برو به آقا بگو به‌هوش اومد.

رمان عشق خوش نام من

  • 14:02
  • 577  بازدید

دانلود رمان عشق خوش نام من نویسنده بهاره نوری

دانلود رمان عشق خوش نام من نویسنده بهاره نوری

خلاصه رمان عشق خوش نام من

حوصلم سر رفته از صبح خبری از دلارا ندارم معلوم نیست دوباره کجا رفته هرچی هم زنگ میزنم به گوشیش میگه در دسترس نیست دلم خیلی شور می‌زد این دختر هنوز بچه بود.

نمیدونم چرا جدیدا انقدر سرکش شده. رمان عاشقانه هوف حالا چیکار کنم بلند شدم برم سمت آشپزخونه که تلفنم زنگ خورد.

حتما دلاراست خواستم سریع جواب بدم ولی با دیدن شماره‌ی ناشناس با تردید تماسو وصل کردم که صدای ناآشنای یه خانم تو گوشم پیچید:
_سلام شما با خانم دلارا رحیمی نسبتی دارید؟
با تعجب گفتم:
_سلام بله ببخشید شما؟
-خانم من از بیمارستان… تماس میگرم لطفا هر چه سریعتر خودتونو برسونید بیمارستان، خانم رحیمی باید عمل بشن نیاز به رضایت یکی از بستگان هست…
روح از تنم رفت با لکنت گفتم:
-ا و..اومدم
انقدر هول بودم که سریع گوشی رو قطع کردم اصلا نپرسیدم برای چی باید عمل شه خدایا خودت بخیر کن.

رمان شاه شطرنج

  • 15:44
  • 446  بازدید

دانلود رمان شاه شطرنج نویسنده پگاه

دانلود رمان شاه شطرنج نویسنده پگاه

خلاصه رمان شاه شطرنج

به صفحه شطرنج مقابلم خیره می شوم … سیاه اینور … سفید آنور …انگشتم را روی سر وزیر می گذارم و لمسش می کنم! شطرنج یه بازیه دو نفره ست که هر بازیکن یه گروه مهره به رنگ سفید یا سیاه داره! سربازها را می چینم! … در ابتدا که مهره ها چیده شدن … بازیکن سفید حرکت اول را انجام می ده و بعد بازیکن سیاه …

و به این ترتیب بازی رو ادامه می دن! رخ ها را در ستون a و h قرار می دهم … هر گروه ۱۶ تا مهره داره … ۸ تا سرباز … ۲ تا رخ … ۲ تا اسب … ۲ تا فیل … یه وزیر و … یک شاه! وزیر را هم سرجایش گذاشتم! … به مهره های سرباز ، دانلود رمان اسب و فیل مهره های سبک یا کم ارزش و به مهره های شاه ، وزیر و رخ مهره های سنگین یا با ارزش می گن شاه را برمی دارم و مقابل چشمانم می چرخانم

کیش … وقتیه که مهره حریف با قرار گرفتن در راستای شاه تو اونو تهدید می کنه! … چشمکی به شاه سفید می زنم … مات … وقتیه که شاه کیش می شه و راه فرار نداره! … شاه سفید را روی صفحه می گذارم … بادگیرم را روی مانتو می پوشم و کلاهش را روی سرم می کشم … کولی ام را روی دوش می اندازم و از خانه بیرون می روم …

رمان اسارت یا عاشقی

  • 19:33
  • 1041  بازدید

دانلود رمان اسارت یا عاشقی نویسنده شیما فراهانی

دانلود رمان اسارت یا عاشقی نویسنده شیما فراهانی

خلاصه رمان اسارت یا عاشقی

خوابم نمیومد و دوست داشتم اون فیلمه رو تا آخر ببینم ولی از خجالت و شاید یکم ترس از کنارش بلند شدم و اومدم توی اتاقم باورم نمیشه پدرام همچین کاری کرده باشه دلم برای خواهر و مادرش خیلی سوخت و تصورش برام خیلی سخت بود البته منم پدر و مادرم و با هم چند سال پیش از دست داده بودم ولی بازم درکش برام سخت بود آخه چطور ممکنه که آدم بخاطر یه اشتباه خواهر و مادرشو با هم از دست بده، دانلود رمان نزدیکای صبح بود که خوابم برد. فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی یه آبی به دست و صورتم زدم

اومدم توی پذیرایی و یه نگاه اجمالی به خونه انداختم سکوت عجیبی بود و با خودم گفتم حتما آقا فرهاد از خواب بیدار نشدن پس تصمیم گرفتم برم داخل آشپزخونه و صبحونه رو آماده کنم تا با هم صبحونه بخوریم که در کمال تعجب دیدم همه‌ی وسایل صبحونه روی میز هست و نیازی نیست من چیزی آماده کنم، جلوتر که رفتم یه کاغذ رو روی میز دیدم بعد از اینکه برداشتمش دیدم آقا فرهاد با یه خط زیبا نوشتن: فرهاد: من رفتم شرکت صبحونه اتو خوردی میزو جمع کن توی یخچالم خرید کردم همه چیز هست ناهارم مجبوی خودت تنها بخوری من غروب میام