نوشته های عاشقانه

دانلود رمان های عاشقانه و احساسی اجتماعی ترستاک مذهبی سیاسی پلیسی بدون سانسور و با لینک مستقیم, دانلود رمان به صورت pdf دانلود رمان های جدید و به روز

ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
بهترین کانال vip بورس در تلگرام 0 63 mohammad
علت سوختن سریع لامپ موتورسیکلت 0 382 mohammad
لوله کشی برق ساختمان سقف تیرچه بلوک با لوله خرطومی 0 180 mohammad
آموزش سیم کشی کلید دو پل با نقشه 0 186 mohammad
علائم خرابی و تست شارژر موتور سیکلت 0 1279 mohammad
تبدیل شارژر پنج سیم به چهار سیم موتورسیکلت 0 620 mohammad

رمان نسل دلدادگان

  • 22:44
  • 22  بازدید

دانلود رمان نسل دلدادگان نویسنده زینب محمدی

دانلود رمان نسل دلدادگان نویسنده زینب محمدی

قسمتی از رمان نسل دلدادگان

استاد بعد از گروه‌بندی بچه‌ها از کلاس خارج شد و نصف کلاس دنبالش راه افتادن و من خوشبختانه یا بدبختانه با رادمان حکیمی هم گروه شده بودم و بعضی از دخترا که روش کراش داشتن و آرزو داشتن با حکیمی حتی به اندازه‌ی دو دقیقه هم کلام بشن مثل قاتلای سریالی بهم نگاه می‌کردن. رمان پوزخندی بهشون زدم و بعد از جمع کردن کتابام تو کوله‌م از جام بلند شدم و به سمت در راه افتادم که رادمان حکیمی صدام زد:
– خانم امیری، خانم امیری!
برگشتم طرفش و گفتم:
– بله؟!
همیشه اون ژست مغرورانه‌ش رو حفظ می‌کرد و با اون چشمای آبی فیروزه‌ای همه رو مجذوب خودش می‌کرد. یکی از حرکات دختر کُشش این بود که انگشتاش رو همیشه لای موهای قهوه‌ایش می‌برد و بیشتر مواقع تیپ اسپرت می‌زد. به خودم اومدم دیدم بهم زل زده و منم همین‌طور. اهم اهمی کردم که دی کاپریو دانشکده به خودش اومد و گفت:
– می‌خواستم درباره‌ی پروژه‌ی جدید استاد رئوف که به عهده‌ی من و شما گذاشته صحبت کنم؛ اگه وقت دارید بریم یه کافی‌شاپی رستورانی حرف بزنیم!

رمان ملودی های آسمانی

  • 22:10
  • 59  بازدید

دانلود رمان ملودی های آسمانی نویسنده حمید درکی

دانلود رمان ملودی های آسمانی نویسنده حمید درکی

خلاصه رمان ملودی های آسمانی

به مادرش فکر کرد که با چه مشقتی بزرگش کرده بود به وضع درآمدش فکر کرد که با همه تلاش و کوشش او کفاف مخارج زندگی را نمی داد به سختگیری های روز افزون موانع پیش رو، دیگه رضا امید و هدفی براش باقی نمونده بود، با خود گفت: همه دلخوشی زندگیم ملودی بود اونم ازم گرفتند خدایا چی کنم، تا میاد سر و سامانی به زندگیم ،بدم همیشه یه مانع می پره وسط، همه چی رو با خاک یکسان میکنه نه وامی ، نه ضامنی، نه حامی پولداری چکار کنم؟ ملودی تیر خلاص زد به زندگیم. الانم رفته نشسته بغل دست فرهاد نامرد.

رضا نا امیدی عمیقی بر وجودش چنگ انداخت که تا بحال تجربه نکرده بود. لحظه ای بی حرکت و آرام به آب عمیق کانال نظر انداخت و ناگهان تصمیم عجیبی گرفت، خواست خودش رو به همراه اتومبیل دوست داشتنی و پر خاطره اش در آب غرق کنه، رمان به گونه ای که هرگز کسی نتونه نشانه ای از پیدا کنه، اما مادرش چی؟ او نیز می توانست با فروش آپارتمان جایی رو اجاره کنه و برای خودش یک پرستار بگیره و چند سال باقی مانده عمرش را با سپرده بانکی بگذرونه، با خودش اندیشید چگونه میتونه غم از دست دادن تنها فرزندش را تحمل کنه.

رمان داخلم کن

  • 21:47
  • 2280  بازدید

دانلود رمان داخلم کن pdf بدون سانسور

دانلود رمان داخلم کن pdf بدون سانسور

دانلود رمان بدون سانسور pdf

رمان زیرم جون میدی

  • 11:55
  • 6376  بازدید

رمان زیرم جون میدی pdf بدون سانسور

رمان زیرم جون میدی pdf بدون سانسور

دانلود رمان زیرم جون میدی pdf بدو سانسور

رمان سیاهکار

  • 14:3
  • 899  بازدید

دانلود رمان سیاهکار نویسنده زهرا بهمنی خوی

دانلود رمان سیاهکار نویسنده زهرا بهمنی خوی

معرفی رمان سیاهکار

رمان سیاهکار، روایت سیاه بازی‌های زندگی است. مافیاها به طرز آشکاری در شهر پرسه می‌زنند و مانند یک گرگ در یک شب ناب، زوزه کلت‌هایشان بلند می‌شود، نیش ظالمانه خود را برای شخصی تیز می‌کنند و در آخر…
نیلارز تنها در هفت روز آمیخته به سیاهی‌های زندگی می‌شود و در یک شب که پدرش… چه می‌شود؟ در شب‌های مافیا قصه من، چه کسی مورد هدف خواهد گرفت؟!

رمان طعم گس خرمالو

  • 23:10
  • 598  بازدید

دانلود رمان طعم گس خرمالو نویسنده عاطفه لاجوردی

دانلود رمان طعم گس خرمالو نویسنده عاطفه لاجوردی

خلاصه رمان طعم گس خرمالو

به جای کلنجار رفتن با چیزهایی که تو ذهنته سعی کن یکم بخوابی، فکر کردن بهشون چیزی رو عوض نمی‌کنه.دوباره سکوت کرد و از لای پلکهای نیمه بازم دیدم که همزمان مهماندار رو با حرکت دستش بالا سرمون ظاهر کرد. مهماندار جوان لبخند لوس و لوندی بهش زد:بله، چیزی احتیاج دارید؟

لطفا یه مسکن برام بیارید با یه چیز شیرین…

با همون لبخند حتما گفت و موقتا ازمون دور شد. میون حال بدم به رفتار مهماندار لوس با اون رژ لب جیغ که ابدا هم به لب های باریکش نمیومد، پوزخند زدم. تیپیکال رفتاریش زیادی کلیشه ای بود!

از پوزخند کمی صدادارم اخم هاش بیشتر تو هم رفت. نمی فهمیدم دلیل این همه اخم چیه؟ اصلا بعد از یه هفته هنوز درست توجیه نشدم که چرا اینجاست؟ هنوز از بهت دیدنش بعد از این همه سال در نیومده بودم! دوباره نگاهم به رادین غرق رمان در خواب افتاد، مثل همیشه خدا رو زیر لب برای داشتنش شکر کردم. نگاهم از صورت غرق در خواب رادین به دستهام رسید. طبق معمول انگشتر مورد علاقه م روی انگشت وسطم بود و انگشت حلقه م خالی بود، عمر خالی بودنش به اندازه ی سن رادین بود…..

صاف تر سر جام نشستم و با چشم نزدیک شدن مهماندار و حرکاتش رو دنبال کردم. با قرص و یه بسته شکلات سر رسید: بفرمایید

احسان حین گرفتنشون، تشکر خشکی کرد و مهماندار اینبار لبخندش رو با دیدن اخمای فرو رفته در هم احسان جمع کرد و رفت!

رمان لولیتا

  • 14:4
  • 482  بازدید

دانلود رمان لولیتا نویسنده ولادیمیر ناباکوف pdf

دانلود رمان لولیتا نویسنده ولادیمیر ناباکوف pdf

خلاصه رمان لولیتا

هامبرت هامبرت، یک محقق ادبی در اروپا، مرگ نابهنگام معشوقه کودکی خود، آنابل لی، را توصیف می‌کند.

به ادعای وی، عشق بی سرانجام او به آنابل موجب تمایل او به نیمفت‌ها یا همان دختربچه‌های جذاب ۹ تا ۱۴ ساله می‌شود.

او با وانمود کردن به مطالعه کتاب در یک پارک عمومی و تحریک شدن با دخترانی که اطرافش بازی می‌کنند

در فانتزی‌های جنسی خود افراط می‌کند.

علاوه بر این به دیدار یک فاحشه ۱۶–۱۷ ساله می‌رود و تصور می‌کند

که سه سال کوچکتر است. رمان بعد از اینکه بخاطر روابطش از طرف پلیس دچار مشکل می‌شود،

با یک زن بالغ لهستانی با رفتاری کودکانه بنام والریا ازدواج می‌کند.

ازدواج هامبرت با والریا فسخ می‌شود و بعد از ملاقات با یک روانپزشک، به شهر کوچک نیوانگلند می‌رود

تا نویسندگی کند.

رمان بی تابی ماهی

  • 14:6
  • 330  بازدید

دانلود رمان بی تابی ماهی نویسنده سمیرا چرمی

دانلود رمان بی تابی ماهی نویسنده سمیرا چرمی

خلاصه رمان بی تابی ماهی

داشتم از دانشگاه می‌زدم بیرون که با صدای چند تا بوق متوجه رهی شدم با لبخند سمتش رفتم و سوار ماشین شدم و گفتم : سلام بر داداش خوش غیرت خودم لطفاً کولر رو تا آخر زیاد کن که حسابی گرممه.با لبخند و اخم ساختگی گفت: چشم قربان ولی حداقل اون بی صاحاب رو بکش جلو بعد بگو خوش غیرت.

خندیدم و مقنعه‌ام رو جلو کشیدم که طبق معمول گفت: رمان ماهی…

کامل به سمتش چرخیدم و گفتم: جون ماهی 

در حالی که کامل حواسش به رانندگی و ترافیک جلو دانشگاه بود، گفت: مرگ من یکم توی پوششت مراعات کن.

 منم که همیشه حواسم بود،گفتم: چشم خان داداش تو که می‌دونی حواسم هست.

به خونه رسیدیم، جلوی در خونه نگه داشت و گفت: تو برو داخل، من جایی کار دارم، میرم و میام.

پیاده شدم، کلید انداختم و وارد حیاط شدم. اون قدر گرم بود که‌همون لحظه مقنعم رو درآوردم و نشستم لب حوض و شروع کردم به پاشیدن آب توی حیاط.

رمان خودم و خودت

  • 14:22
  • 655  بازدید

دانلود رمان خودم و خودت نویسنده محدثه نامنی

دانلود رمان خودم و خودت نویسنده محدثه نامنی

خلاصه رمان خودم و خودت

با خنده پشت میز میشینم و ناهار تو جمع دوستانه و صمیمانه ی خونواده خورده میشه تشکر میکنم و به سمت اتاقم میرم.خبب خبب بخوام توضیحی درمورد خودم بدم میتونم بگم که…ما یه خانواده ی چهار نفره هستیم بابام امیر جهانی و مامانم رضوانه جهانی (دخترعمو پسرعمو هستن)که بچه ی اولشون مهرانِ با ۲۲ سال سن و بعدش من با ۲۰ سال سن.بابا شرکت صادرات و وارداتی داره و مهران توی مدیریت اونجا کار میکنه مامانم وکالت خونده و الان وکیله؛من با رفیقای خوبم تو مدرسه از شیشم دبستان باهم بودیم تا الان که رشته هامونو یکی زدیم و تو رشته ی موردعلاقمون یعنی عکاسی قبول شدیم.

سری به گوشیم میزنم و نت رو روشن میکنم، رمان میبینم که ماکان (پسرخاله ام) پی ام داده: مبااارکه شنیدم دانشگاه قبول شدی.

جا میخورم!!چه زود خبر ها بهش رسیده،تایپ میکنم: سلام اره

بعد چند دقیقه دوباره صدای گوشیم بلند میشه: عه ببخشید سلام محدثه خانم احوال شما؟ حالا کجا قبول شدی؟

با حرص براش مینویسم: تو که امارا بهت رسیده واسه چی میپرسی؟

ماکان هم مثل خودم جواب میده: چه خشن چته؟خوبی هم بهت نیومده هاا

دیگه جوابش رو ندادم که یهو یادم اومد دانشگاهی که قبول شدم ماکان اونجا درس میخونه وااای خدا،بخاطر همیین پیام داده.گوشیم رو کنار گذاشتم پاشدم اماده بشم رفتم سمت کمدم اتاقی ترکیب از رنگ های توسی و نوک مدادی هستش .

رمان بهار نارنج من

  • 21:37
  • 447  بازدید

دانلود رمان بهار نارنج من نویسنده غزل عباسی

دانلود رمان بهار نارنج من نویسنده غزل عباسی

خلاصه رمان بهار نارنج من

 دانلود رمان بهار نارنج من داستانی، پر از فراز نشیب قصه ای که هر دویار فرار از گذشته دارنند…

گذشته‌ای که سال ها آنها را از هم دور کرده بود اما آینده چیز دیگری برای، آنها رقم زده بود؛ آینده ای که دوباره آن دو را باهم روبه رو می کند!

گوی آنقدر عشقشان پاک بود که دل های زیادی راهم به گره زد رمان.

حاضری دومیدانی دیگه بریم ببینی کی برنده میشه؟

کمی فکر کردم ولی بعد از چندثانیه لبخند شیطانی گوشه لبم نشست و بخاطر اینکه روی این بچه پرو رو کم کنم گفتم:قبوله!

حالا امیر داشت با تمام سرعت میدوید؛ و منم تمام فکر توجهم به امیر بود غافل از اینکه زیر پام استخر بزرگی قرار داشت و…

یک دفعه صدای فریاد امیر تو گوشم پی‌چید: مارال!

ده سال بعد/ کانادا تورنتو

با وحشت از جام بلند شدم نفس‌هام به شماره افتاده بود!

تمام صورتم عرق کرده بود… با تعجب به اطرافم نگاه کردم از اینکه دیدم تو اتاق خودم هستم نفس عمیقی کشیدم دستم گذاشتم رو شقیق هام…

خدای، من بعد از این همه سال برای چی باید دوباره خوابشو ببینم! 

با احساس کردن حضور یکی کنارم سرم رو بالا گرفتم که با دوجفت چشم آبی روبه رو شدم با نگرانی لیوان آب گرفت جلوم.

فوری لیوان رو از دستش گرفتم و با یک نفس همشو خوردم…

نشست کنارم و گفت: حالت خوبه؟!

بدون اینکه چیزی بگم بی حال سرم رو تکون دادم

کارالین نفسش صدا دار داد بیرون و گفت :

 مطمئنی، آخه یک مدت هم قبلا اینجوری بودی!

اصلا حوصله سوال پیچ کردن کارالین نداشتم و عصبی گفتم:

 کارالین گفتم خوبم دیگه!

من را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید