نوشته های عاشقانه

دانلود رمان های عاشقانه و احساسی اجتماعی ترستاک مذهبی سیاسی پلیسی بدون سانسور و با لینک مستقیم, دانلود رمان به صورت pdf دانلود رمان های جدید و به روز

ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
کانال پول داغ بورس | فیلتر پول داغ 0 1196 mohammad
فیلتر کد به کد حقیقی به حقوقی | خروج پول حقیقی 0 267 mohammad
فیلتر کد به کد حقوقی به حقیقی | ورود پول حقیقی 0 182 mohammad
فیلتر سرانه خرید حقیقی دو برابر سرانه فروش حقیقی 0 271 mohammad
فیلتر اردر ترس در بورس 0 175 mohammad
فیلتر اردر حمایتی در بورس 0 199 mohammad

رمان از پیش باخته

  • 13:30
  • 19  بازدید

دانلود رمان از پیش باخته نویسنده زهرا.ا.ا.د

دانلود رمان از پیش باخته نویسنده زهرا.ا.ا.د

قسمتی از رمان از پیش باخته

گاهی آن‌قدر زندگی سخت و غیرقابل پیش‌بینی می‌شود که شرم معنی واقعی‌اش را از دست می‌دهد. شاید اگر یک سال پیش بود، افسون با دیدن اسم «جواد» بر روی صفحه‌ی گوشی‌اش از جا می‌پرید، حرص می‌خورد و بعد با شرمندگی تماس را جواب می‌داد؛ رمان اما در این یک سال همه چیز آن‌قدر سریع تغییر کرده بود که افسون به راحتی و بدون هیچ عذاب وجدانی چشم از صفحه گوشی گرفت و بدون توجه به تماس، به صفحه‌ی کامپیوتر مقابلش چشم دوخت.
همان‌طور که چشم به صفحه دوخته بود، دستش را دراز کرد و فنجان چایی سرد شده را برداشت که نیم ساعت پیش آبدارچی‌ آورده بود. هم‌زمان با روشن شدن دوباره‌ی صفحه گوشی و نمایان شدن دوباره اسم «جواد»، آقای میرعلایی، سرپرست گروه وارد اتاق شد و خطاب به سه کارمند داخل اتاق گفت:
– نیم ساعت دیگه جلسه داریم. رمان عاشقانه داخل اتاق کنفرانس.
قبل از رفتن، با نگاه کوتاهی به افسون ادامه داد:
– خانم کاشانی! سعی کنید سر وقت سر کار باشید. ملت معطل شما نیستن.
افسون سرش را به معنی «باشه» تکان داد. این مسئله آخرین چیزی بود که افسون به آن اهمیت می‌داد. چشم از میرعلایی گرفت، گوشی را چرخاند به گونه‌ای که صفحه‌اش رو به میز باشد.

رمان جاده سرنوشت

  • 13:22
  • 173  بازدید

دانلود رمان جاده سرنوشت نویسنده شبنم آهنین جان

دانلود رمان جاده سرنوشت نویسنده شبنم آهنین جان

خلاصه رمان جاده سرنوشت

رمان جاده سرنوشت عسل تک دختر خانواده عاشق دکتر جراحیش می شود و نامزد می کنند اما دخترخاله اش از روی حسادت این اجازه را نمی دهد و سعی می کنند با روش های دخترانه‌اش عشق عسل را از چنگ او بگیردزندگی عسل به طور کل خراب می شود و با یک اشتباه همه چیز تغییر می کنند

آشنا شدن با وسایل کامپیوتر و کار کردن باهاش با من اما در مورد نامزدت بهت بگم الان دو ساله دنبال کاری و کسی استخدامت نمیکنه با توجه به اینکه کسی مثل من اخلاق تو رو به خوبی نمیشناسه بهتره قبول کنی در آمدش خیلی خوبه و اینکه از بیکاری در میای

از جایم برخاستم و گفتم:متأسفم ولی نمیتونم قبول کنم خیلی ممنون که به فکر من بودی و اینکه حواست به من هست اما واقعاً برام میشه دردسر

اخم های ساسان غلیظ تر شد و گفت:هر طور راحتی

از میز دور شدم که گارسون با دیدن رفتن من صدایم زد که از روی اجبار به سمت او برگشتمخانم قهوتون؟

لبخندی زدم و گفتم:دیر اوردی باید برم

اجازه ی صحبت کردن به گارسون ندادم و با قدم های بلند از کافی شاپ بیرون آمدم.

رمان نفس های شب

  • 12:52
  • 1777  بازدید

دانلود رمان نفس های شب نویسنده اسما اصغرزاده

دانلود رمان نفس های شب نویسنده اسما اصغرزاده

قسمتی از رمان نفس های شب

چادرنمازش را تا کرد و رو ِیجانماز قرار داد؛ آهیاز تِه دل کشیدو به ساعت توی
دستش نگاه کرد؛ پنج و ن ِیمصبح را نشان میداد، حتما مادرش براینماز صبح
بیدارشده است!
بهپرینگاهیکرد که با دو لیوانچاییکنارش رمان ایستادهبود؛ لیوانرا از دست او
گرفت و به سمت میزجلویدِر نماز خانه رفت و رویشنشست..
_ چکاوک باز چرا تو فکری؟

رمان بانوی گندم زار

  • 21:55
  • 310  بازدید

دانلود رمان بانوی گندم زار نویسنده پرستو مهاجر

دانلود رمان بانوی گندم زار نویسنده پرستو مهاجر

خلاصه رمان بانوی گندم زار

شب تولد سهند بود از صبح با کمک ترانه تلاش کرده بودم بهترین تولد رو براش بگیرم یه تولد دو نفره عاشقانه، اگه آدم ها رؤیاهاشون رو نداشتن باید به چه امیدی به زندگی ادامه می‌دادن. گوشه گوشه خونه رو پر کرده بودم از گل های یاس گل مورد علاقه سهند! میز شام که سلیقه زیادی براش بکار برده بودم با چند شاخه رز قرمز و یاس سفید و دوتا شمع.
کیک خونگی پختم تزیین کردم روش نوشتم، عشقم تولدت مبارک. رمان ترانه بعد از کلی سفارش که مواظب خودم باشم رفت خیلی خسته شده بودم. روی مبل نشستم و دستم رو روی

شکمم گذاشتم. هنوز تغییری نکرده بود ولی یه حس خوب تو وجودم بود حس خوب مادر شدن این که یه موجود کوچولو توی وجودم داشت بزرگ میشد لبخند زدم و شروع کردم باهاش به صحبت کرد. -عزیز دلم امروز خسته شدی ببخشید مامانی، آخه می‌دونی امروز تولد باباجونه مطمئنم وقتی بیاد ببینه لوبیای کوچولوش اینقدر زحمت کشیده و براش تولد گرفته خیلی خوشحال میشه. صدای چرخش کلید توی در اومد. -عزیزم بابایی اومد بدو بریم استقبالش. بلند شدم به سمتش رفتم: سلام خسته نباشی. سری در جواب تکون داد

رمان تقدیر عشق حورا

  • 15:47
  • 572  بازدید

دانلود رمان تقدیر عشق حورا نویسنده فاطمه جوهریان

دانلود رمان تقدیر عشق حورا نویسنده فاطمه جوهریان

قسمتی از رمان تقدیر عشق حورا

توآینه یه نگا به خودم کردم .چشمای قهوهای تیره ام کم از رنگ مشکی نداشت با ابروهای تمییز کرده کمونی با لب
غنچه ای قرمز کمرنگ به پوست سفیدم میمود نمیگم زشت بودم اما انقدرام خوشگل نبودم که مامان بابام روم اسم
حوری موری گذاشته بودن معمولی وساده .معقنهام رواز رو تخت برداشتم وسرم کردم کولمم برداشتم واز اتاق زدم
بیرون
-مامان؟ خانم خوشگله ؟خانم مهدوی مارفتیم خدا حافظتون اومدم تو حال وا؟حسام چرا اینجا خوابیده؟ البته خواب
که نه با دادو هوارای رمان من مگه میتونست بخوابه؟
حسام باصدای خوابالو گفت:اِچته حورا سر صبحی ؟اَه چقدر دادوهوار میکنی؟
باپام زدم بش وگفتم :پاشو پاشو سر صبح کدوم گوریه ؟ساعت نگاه0:77مگه مدرسه نداری پاشو دیگه راستی تو
چرا اینجا خوابیدی؟
همون طور که سرشو تو بالشت جابجا میکرد گفت :امروز مدرسه نداریم چون بخاطر ریزش طبقه باال مدرسه فرت،
اینجام خوابیدم چون دیشب آقای پهلوانی مهمون داشتن تا ساعت3شب بزن وبکوب بود اگه مفتشیت تموم شد برو
رد کارت

رمان دزد قلبم

  • 14:15
  • 875  بازدید

دانلود رمان دزد قلبم نویسنده ندا احمدی

دانلود رمان دزد قلبم نویسنده ندا احمدی

قسمتی از رمان دزد قلبم

یه عمارت سنگی بزرگ و یه حیاط پر از درخت و گل و یه استخر بزرگ و بی نهایت زیبا خداییش کفم

برید چه جایی بود به خودم اومدم نباید زیاد لفتش میدادم این خونه بزرگ صددرصد سیستم امنیتی زیادیم داشت

آروم آروم به طرف به درخت بلندی که تقریبا تو ضلع غربی عمارت بود رفتم و شروع کردم دانلود رمان دزد قلبم

بالا رفتن.وقتی به بالای درخت رسیدم نفسی تازه کردم و پریدم روی یه شاخه دیگه تا بپرم روی دومین درخت یاد

حرف شکوفه افتادم همیشه وقتی میبینه انقدر ماهر رمان از درخت بالا میرم بهم میگه یقین آوردم

که از نسل میمونی خندم گرفته بود من تو چه موقعیتی بودم و داشتم به چی فکر میکردم!!

بالاخره پریدنام تموم شد و رسیدم به آخرین درخت که تقریبا نزدیک در ورودی بودم

و با یه پرش بلند همه چیز تموم میشد اومدم بپرم که یهو مزخرف ترین صدای عمرمو شنیدم

سگ همونجوری که پارس میکرد به طرف درختی اومد که من روش بودم

رمان عطر بارون بوی سیب

  • 11:44
  • 451  بازدید

دانلود رمان عطر بارون بوی سیب نویسنده م.اسماعیلی

دانلود رمان عطر بارون بوی سیب نویسنده م.اسماعیلی

قسمتی از رمان عطر بارون بوی سیب

محمودی روی دو پاهاش نشست، با تقلای فراوون اون بسته‌ای رو که از ظهر توی کشوی میزش دیده بود و از سر تعجب فقط ساعت‌ها بهش خیره شده بود رو بیرون کشید.

یه بسته خوب مهر و موم شده و مستطیل شکل و سنگین که معلوم نبود توسط کی و چه جوری تو کشوی میزش جا شده! رمان عاشقانه بسته رو روی میز گذاشت و بعد روی صندلی نشست و خیره شد بهش، داشت حدس می‌زد که اون تو چی می‌تونه باشه، اصلاً این بسته کی رسیده که اون حالا متوجهش شده؟ چه کسی می‌تونه اون رو فرستاده باشه؟
تو تقلای ذهنی خودش بود که دست‌هاش بی‌اراده جلو رفت و چسب رمان روی پاکت رو به ضرب سریعی کند. از توی پاکت، انبوهی از کاغذهای سیاه شده رو بیرون کشید و خیلی زود عینک آویزون روی سینه‌ش رو به چشم زد.

کاغذها رو زیر و رو کرد و چند خطی رو خوند و بعد متوجه شد چیزی شبیه یه داستان یا زندگینامه رو داره مطالعه می کنه. برگشت به صفحه اول، نه نام نویسنده‌ای بود و نه هیچ نشون یا آدرس و شماره تلفنی! کاغذها رو با هم یه دسته کرد و باز خیره شد به خط خوش نوشته‌ها…

رمان سوگند به دست هایت

  • 14:04
  • 477  بازدید

دانلود رمان سوگند به دست هایت نویسنده میم.الف (مهسا ٩٣)

دانلود رمان سوگند به دست هایت نویسنده میم.الف (مهسا ٩٣)

خلاصه رمان سوگند به دست هایت

 دانلود رمان سوگند به دست هایت داستان درمورد رها باستانی؛ دختر آروشا و اوستا هست که بخاطر شباهت زیاد به مادرش همه آروشا صداش میزنن. زندگی رها گره میخوره به گذشته مادرش و رها میره تا معماهای جلد اول رو حل کنه. عاشق میشه و به دست های عشقش سوگند میخوره که همیشه پاش بمونه.دوباره نگاھی به بچه ھا انداختم که کبود شده بودن رو تخت، منم بالشو از زیر پیرھنم در آوردم و شوت کردم سمت بھزاد که صاف

خورد تو صورتش .بعد برگشتم سمت سحر که با تعجب نگام میکرد .یه لبخند گله گشاد تحویلش دادم ،پریدم لپشو ماچ کردم :

چیه زن عمو؟؟ گیج میزنی چرا؟نشناختی؟ رمان داشتم ادای عروس آیندتو در میاوردم دیگه!

سحر زد زیر خنده:بھار رو میگى؟

با خنده سرمو تکون دادم .میون خنده ھاش زد رو شونم و گفت:

پایین منتظرم دیر بجنبین عمتون تیکه تیکه میکنه ھمتونو!

و رفت. دوباره صدای خنده بچه ھا بلند شد با افسوس نگاشون کردم و گفتم:پاشین جمع کنین خودتونو بابا.

بھزاد:-وای دختر یعنی کپی برابر اصل ھا!بِگُم باباا (ھمون گمشو) من کجام شبیه اون دختره لوسه؟

رمان اگه گفتی من کیم

  • 14:27
  • 667  بازدید

دانلود رمان اگه گفتی من کیم نویسنده طباطبائی

دانلود رمان اگه گفتی من کیم نویسنده طباطبائی

قسمتی از رمان اگه گفتی من کیم

شب اومدم خونه بابامم هنوز نیومده بود
خونه هم ماشاالش باشه از تمیزی برق میزد بله دیگه ناسالمتی شوورم داره میاد
پاتوق اصلی مامانم پای تلفنه از در رمان که وارد شدم دیدم بله خانوم کجاست؟
-سالم عشقم تلفن سوخت یه ذره نفس بکش هوا کم نیاری؟
مامان-عزیزم گوشی دستت
دستشو گذاشت دهنه ی گوشی یه نگاه خبیثانه بهم کردو…..
-سالمو درد صداتو بیار پایین مهناز)دوسته مامانم(میشنوه صدا که نیست انگار سیستم
ماشین رو حنجرش بستن
-خو تن صدام باالس مگه دسته منه
+سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال رو کاناپه دراز کشیدم کنترل
تی وی رو برداشتم شروع کردم به زیرورو کردن ماهواره
بعد نیم ساعت مامان رضایت دادو تلفنو قطع کرد
-خب چه خبرا مهنازی خوب بود؟
مامان-۱۰۰ دفعه گفتم نگو مهنازی مگه هم سنته این جوری صداش می کنی؟
مامان-یه خاله مهنازی،مهناز جونی،جهنمو ضرر مهناز خانومی واال کشمشم دم داره اون خودش حرفی نمی زنه شما جاش ناراحت می شی؟حاال مگه چی گفتم؟
۱۹سال ازم بزرگتری این افکاره بزرگونت منو کشته باشه بابا دیگه نمی گم گاهی یه گیرای بنی اسراییلی میدی که شک میکنم واقعا فقط
+ما بین کل کالی ما یک اهنگ شاد قر دار پخش شد منم بی جنبه…..

رمان گیسو کمند

  • 12:49
  • 795  بازدید

دانلود رمان گیسو کمند (جلد اول و جلد دوم) نویسنده نگین حبیبی

دانلود رمان گیسو کمند (جلد اول و جلد دوم) نویسنده نگین حبیبی

خلاصه رمان گیسو کمند

پیاده شین… با چشمای بسته به زور و احتیاط پیاده شدم… نمی‌دونم چجوری وایسادیم چجوری حرکت می‌کنیم… فقط یکی راهنماییمون می‌کرد…صدای دری اومد و بعد ما وارد شديم… با وارد شدنمون باد خنکی به صورتم خورد… چقدر اینجا خنکه… مرده گفت: بردارینشون. رمان چشم بندارو برداشتیم و با دیدن فضای دورمون دهنمون باز موند. البته فضاش شبیه خونه مادام بود. ولی اینجا یکم مدرن تر بود… انگار هر گوشه ای گیر میاوردن یه عتیقه میذاشتن… جام و گلدون و…. مرده اشاره کرد به پله ای که به سمت پایین می‌رفت…

همگی رفتیم پایین… نگاهی گذرا به خونه انداختم… خلوت خلوت چرا نگهبانی نیست؟ خونه‌ی مادام قدم به قدم یه بادیگارد بود… چشم چرخوندم که دوربینارو دیدم… بگو پس! خیالشون راحته… وقتی رسیدیم پایین دری رو با کلید باز کرد و وارد شد… همگی وارد شدیم… حس خفگی می‌ کردم نه پنجره ای نه چیزی… یه راهروی طولانی که ته راهرو یه در بزرگ بود. چقدر خونه‌اش پیچیده بود! ایول به معمارش… یعنی دان اینجاست؟ اینطور که زیبا می‌گفت زیاد سعی نمی‌کنن جا به جایی داشته باشن که مردم مشکوک