نوشته های عاشقانه

دنلود رمان,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان ترسناک,

ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
کانال پول داغ بورس | فیلتر پول داغ 0 2284 mohammad
فیلتر کد به کد حقیقی به حقوقی | خروج پول حقیقی 0 496 mohammad
فیلتر کد به کد حقوقی به حقیقی | ورود پول حقیقی 0 384 mohammad
فیلتر سرانه خرید حقیقی دو برابر سرانه فروش حقیقی 0 471 mohammad
فیلتر اردر ترس در بورس 0 327 mohammad
فیلتر اردر حمایتی در بورس 0 389 mohammad

دانلود رمان روز سرد

  • 13:57
  • 250  بازدید

دانلود رمان روز سرد نویسنده مرجان جانی

دانلود رمان روز سرد نویسنده مرجان جانی

خلاصه رمان روز سرد


دانلود رمان روز سرد به چشمای آبیش زل زدم و گفتم: نه… من فقط میخوام از یاد نبرم.چشم ازش برداشتم و به روبه روم نگاه کردم: میخوام هر روز یادم بیاد اون شبی رو که تو اون خونه تنها صبح کردم.نگار: اوووف… خب اینا ناراحتت میکنه.اصلا میخوای یادت بمونه که چی بشه؟ولش کن بره… اون الان معلوم نیست کجا داره کیو بدبخت میکنه.

بعد تو اینور اینجوری خودتو عذاب میدی.

نفس عمیق کشیدم و گفتم: ما هرر روز باید سر این موضوع بحث کنیم؟؟؟

نگار: دقیقا… من دیگه خسته شدم.

امروزم که اخراج شدیم… یه کار جدا از تو برای خودم پیدا میکنم که هر روز مجبور نشم به اون پنجره خیره شم.

چشمام رو تو حدقه چرخوندم و حرفی نزدم‌‌.

بالاخره رسیدیم خونه و سوار اسانسور شدیم… طبقه دوم رو زد.

_ چیکار میکنی نگار… ما که طبقه چهاریم.

دکمه چهار رو فشار داد و گفت: اووف هر دفعه باید اشتباه کنم.

هنوز به این خونه جدید عادت نکردم.

اسانسور یه بار رو طبقه دو و یه بار رو طبقه چهار وایساد و پیاده شدیم.

کلید رو تو در چرخوندم و بعد از نگار وارد خونه شدم… با دیدن کارتن ها و وسایلای داخل پذیرایی خستگیم بیشتر شد.

درو بستم و گفتم: امشب دیگه بیا تمومش کنیم…

نگار رو مبل راحتی که نامرتب وسط پذیرایی قرار داشت ولو شد و گفت: اخخ… نه امشب نه.

خیلی خستم.

مانتوم رو اویزون کردم به چوب لباسی و گفتم: الان سه روز خونه این شکلیه و هر شب همینو میگی.

برگشت سمتم و گفت: خب ما که دیگه فردا سر کار نمیریم.

دانلود رمان قصاص

  • 14:54
  • 1594  بازدید

دانلود رمان قصاص | سارا حسینی

دانلود رمان قصاص | سارا حسینی

دانلود رایگان رمان قصاص اثر سارا حسینی با لینک مستقیم دانلود

و فرمت pdf

***

خلاصه ای از رمان قصاص

چقدر ناله کردی هاله ! صد بار بهت گفتم پیش من این ناله هاتو نکن اعصاب ندارم !

از اون گذشته تو که هر کاری میخوای می کنی دیگه

نمی فهمم چرا همیشه ی خدا از همه شاکی و گله داری ! هاله:

نه که تو نیستی! انگار من نمیدونم از لج مامانت هر روز به یه نفر نخ میدی ،

صفحه ی چتت ماشالله یک ثانیه هم خالی نمیمونه بس تو مجازی آنلاینی و این و اونو مخ میکنی !

بدون این که بهم بر بخوره میخندم: _اما مثل تو شاکی نیستم ، برای آینده ام امیدوارم

آهی میکشم و با حسرت ساختگی کلامم میگم :

_بالاخره شاهزاده ی سوار بر اسب سفید منم برای خوشبخت کردنم میاد .

به جای هاله صدای مردونه ای از بالای سرم میگه: _نبینم حسرت شوهر رو دلت…

شوهر میخوای در حد صفر ، نو و آکبند بالای سرت وایستاده.

نیم نگاه گذرایی به هاکان که برق چشم های آبی رنگش توی تاریکی خیلی خوب هویداست می ندازم،

چشم هاش شباهت زیادی به چشم های زیبای هاله داشت

. با طعنه میگم : _تو مرد زندگی نیستی

دانلود در ادامه مطلب

رمان خوشبختانه من یک زنم

  • 13:30
  • 414  بازدید

دانلود رمان خوشبختانه من یک زنم + آذین بانو

دانلود رمان خوشبختانه من یک زنم + آذین بانو

دانلود رمان خوشبختانه من یک زنم اثر آذین بانو به صورت pdf

رمان خوشبختانه من یک زنم

خلاصه ای از رمان:

انگار میدونست تهدیدم تو خالیه که شاد خندید. با جیغ برگشتم سمت یاسر:

_یاسر بگو نزدیک نیان خودمو میکشم بخدا.

خونمو میندازم گردنتون یاسر اونقدر سرگرم مژگان بود که مطمئن بودم چیزی نشنیده بود….

اونقدر جیغ زدمو و به صورت اون حیوون چنگ زدم که خودم خسته شدم.. میدونستم گرفتار کفتار شده بود.

بهم عارض شده بود… من چیزی واسه از دست دادن نداشتم دیگه. یاسر ایستاده بود بالا سرم

آخرین چیزی که یادم میاد چهره یاسر بود که داشت با بهت نگاهم میکرد.

بیهوش شدم وقتی که چشم باز کردم داخل بیمارستان بودم.همه چیز یادم اومده بود.

من تمام حیثیتمو باخته بودم…. در اتاق باز شد…. مامان با عمو امین اومد داخل..

مامان با گریه کنار تخت ایستاد  دست کشید رو سرم. بی تفاوت نگاهش کردم.

عمو امین یه قدم دیگه اومد نزدیک تر و درست کنار مامان ایستاد.

دست کشید به ته ریشش و نفسشو پر صدا آزاد کرد

شوهر مامان بود.. وقی بابا ولمون کرد  بی هیچ توضیحی رفت.

با وکالتی که داده بود مامان طلاق گرفت.من فقط چهار سالم بود…

مامان مجبور بود بخاطر اینکه خرجمونو در بیاره تو خونه های مردم کار بکنه.

عمو امین یکی از همون آدمایی بود که مامان تو خونشون کار می کرد.

زنش ام اس داشت و داشتن از هم جدا میشدن.. به مامان پیشنهاد ازدواج داد.

تو همون سن کمم میتونستم بفهمم نمیتونم با این ازدواج کنار بیام اما واقعیت این بود که از من کاری بر نمیومد.

******

برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنین

******