دانلود رمان چند کام حسرت نویسنده اسماء نادری
قسمتی از رمان چند کام حسرت
از جام بلند شدم و پوزخندی بهش زدم. به طرف آشپزخونه رفتم خدا رو شکر تنها خوبی این کارم، همینه که قهوه درست کردن رو با انواع قهوهسازها به خوبی یاد گرفتم. دوتا ماگ از داخل کابینت برداشتم. لعنتی چرا دوتاش همرنگه حالا چطور تشخیص بدم؟
آهان! مال اون رو تو دست راستم، قهوه سالم هم برای خودم تو دست چپ. شیشه کوچیک حاوی دارو رو از تو لباسم بیرون اُوُردم. زیر چشمی یه نگاه به پسره انداختم چشمهاش رو بسته بود. مقدار زیادی از دارو رو ریختم داخل ماگ و آروم با یه قاشق هم زدم.
با لبخند مصنوعی رو لبهام ماگها رو تو دستم گرفتم؛ ولی حین برداشتن فراموشم رمان شد کدوم رو دارو ریختم. ماگها رو، روی میز عسلی گذاشتم. تصمیم گرفتم بهشون لب نزنم. پسره با خستگی چشمهاش رو باز کرد.
ماگ رو برداشت، یه قلوپ ازش خورد و من با چشمهای ریز شده بهش دقیق شدم. یهو بهم زل زد که هول شدم و لبخند کجوکولهای زدم که گفت:
– بخور تو هم؛ رمان عاشقانه وگرنه من هم نمیخورم هانی.
ماگ رو گذاشت روی میز مثل یه بچه تخس گفت:
– شیدا مثل قدیم با هم مسابقه بدیم؟
انگشتم رو گوشه لبم که پریسنگ نگینی داشت، کشیدم.