دانلود رمان عشقی در پیچک های آتش نویسنده دلارا اربابی
قسمتی از رمان عشقی در پیچک های آتش
از جام بلند شدم و از بهشت زهرا بیرون رفتم یکم قدم زدن بد نبود، کمکم قدم میزدم و اشکها از چشمهام پایین میریختن.
با صدای ترمز ماشین که دقیقاً تو یه قدمیم بود، برگشتم که دیدم یه ماشین مشکی کنارمه و از توش دوتا مرد بیرون اومدن، منم یه قدم رفتم که فرار کنم که یهو موهام از پشت کشیده شد و منو با یه حرکت انداختن تو ماشین.
دو تا مرد قول پیکر اومدن یکی سمت چپ و یکی سمت راست نشستن.
منم شروع کردم به داد و هوار.
– جیغ! ولم کنید، کمک. تو رو خدا ولم کنید.
که با حس سردی کنار گوشم که مطمئنم اسلحه بود خفهخون گرفتم.
سیخ سر جام نشستم…که اونا هم راه افتادن با ترس به دور و برم نگاه میکردم مرده دید ساکتم اسلحه رو از سرم برداشت که تونستم نفس عمیقی بکشم! اونا هم داشتن از شهر خارج میشدن و این ترس منو خیلی زیاد میکرد.
سر چهار راه بودیم و اینا انگار نه انگار که چراغ قرمز هستش رمان عاشقانه داشتن میرفتن که یهو بوقهای پشت سر هم و پرت شدن ما
چون کمربند نبسته بودم پرت شدم جلو و نمیدونم سرم کجا خورد؛ ولی هر جا خورد خیلی سفت بود که سرم داشت از درد منفجر میشد چشمامو بستم… .
سلام و درود خدمت همه ی دوستان و عزیزان گل
امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد و براتون مفید باشه.
با نظر دادن ما را در بهتر شدن مطالب سایت یاری کنید.
ایدی تلگرام : mohammad_19@
ایدی روبیکا : mohammad_233@